وای گاد عاشقه این تخمه مرغه شدم
خ مودهههههههههه
میخ دوباره شرو کنم روزمره نویسی 0-0
بنویسم ؟ ننویسم ؟ نمد -0-
ی کلمه ای ک با شنیدن اسمه روژینا ت ذهنتون نقش میبنده رو بگین...
و ی خاطره از من ک ب نظرتون حالا حالا ها فراموش نمیکنین D"
ما چوبِ وفاداری را خوردیم..
هرچه وفادار تر باشی، تنها تر می شوی
اینجا دوره، دوره ی گرگ هاست
"چگوارا"
نظرتون درموردِ حرفش ؟
ب نظرِ خودتون وفادارین ؟
جز اون ب نظرتون هنوز ادمه وفاداری پیدا میشه ؟؟؟
کشتن آدم ها فقط با اسلحه به دست گرفتن و بمب انداختن بر سر آنها نیست. فقط در جنگ و یا به قتل رساندن نیست. بعضی وقت ها ما آدم هارا آرام آرام و بی صدا می کشیم. وقتی احساس دوست داشتنی بودن و باارزش بودن را از کسی بگیریم، آن فرد به سوی نابود کردن تمام احساس های خوبش قدم برمی دارد. وقتی احساس ارزشمندِ فردی را تخریب کنیم، آن شخص کم کم به خودش شک می کند، بعد از مدتی خودش را دوست نخواهد داشت و دیگر به خودش رحم نمی کند و در شک و سرزنش درونی محو می شود. حسِ باارزش بودن حسِ عجیبی است و عجیب تر از آن زمانی است که ناهشیارانه، با کینه ای که معلوم نیست از کجا آمده و خشم قدیمی این کار را با عزیزترین آدم های زندگیمان انجام می دهیم. گاهی در رابطه هایمان زمانی که کاملا نقطه ضعف های طرف دستمان آمده، شروع به کشتنش می کنیم. هرچه بی ارزش ترش کنیم او به ما وابسته تر می شود.، به خودش بیشتر شک می کند و استقلال و حس خوب رها بودنش کمتر می شود. داستان غم انگیز این است، کسی روزی به کشتن ما دست زده است و حالا در رابطه ای هستیم که می توانیم انتقام بگیریم، او دوستمان دارد، همه چیز فراهم است. تصمیم ساده است، یا ما هم آدمکش می شویم یا تلاش می کنیم انسان باقی بمانیم. کشتن آدم ها کار ساده ای است، کافی است دوستمان داشته باشند و ما هم خشم و کینه ای قدیمی و ...
باید خیلی انسان باشیم که رحم کنیم. اگر رحم می کنید و اجازه می دهید آدم ها دوستتان داشته باشند بدون نگرانی از کشته شدن آدم بزرگی هستید.
کشتن و کشته شدن فقط با اسلحه و تفنگ نیست، ارزش را که از او بگیرید از انسان بودن دور می شوید.
باید مطمئن شد که آدم ها هنوز در رابطه با ما احساس ارزشمند بودن می کنند، باید مطمئن شد که خودشان هم از درون ارزش خوشان را حس می کنند.
رها و با آزادی استقلال را نفس می کشند، ما را بدون داشتن ترس، بدون کنترل و بدون داشتن ذره ای احساس طردشدگی دوست دارند. ارزش را دریابیم.کشتن آدم ها بسیار ساده تر از آن است که فکر می کنیم
همشو تایپ کردم و ممکنه حتی کامل نخونینش...اهمیتی نمیدم هرکی لایقشه خونده :>
از کتابِ "تکه هایی از یک کل منسجم"
خواهش میکنم وقتی یکی از خودش بدش میاد نگید باید خودتو دوست داشته باشی، اینو خودشون میدونن...میخواین کمک کنین فقط بهش راهکار بدین نه اینکه بزنین تو سرش...
هنگامی که در شادی به روی انسان بسته می شود
بلافاصله درِ دیگری باز می شود
اما ما آنقدر به درِ بسته خیره می شویم که درِ باز شده را نمی بینیم
هلن کلر