خب اگر آرمی باشین صد درصد این اهنگ که کار ووکال لاینه رو شنیدین. به شخصه این اهنگو خیلی دوست دارم و براش ارزش قائلم اما در عین حال خیلی غمگینم میکنه چون دقیقا در مورد بزرگترین ترسمه یعنی : دیر رسیدن و از دست دادن
موزیک ویدیو :
ترجمه :
این باغ با شکوفه های تنهایی پر شده
هیچی به جز خار نیست
خودمو توی این قصر شنی مخفی کردم
اسمت چیه ؟
جایی برای رفتن داری ؟
تو میتونی بهم بگی
تو رو دیدم که توی این باغ مخفی شدی
و من میدونم که تمام گرمای تو واقعیه
میخوام دستاتو که گل های ابی میچینن رو بگیرم
ولی این سرنوشت منه
بهم لبخند نزن
دروغ بگو !
چونکه من نمیتونم بیشتر بهت نزدیک بشم
اسمی وجود نداره که منو باهاش صدا بزنی
میدونی که نمیتونم خودمو نشونت بدم
خودمو بهت بدم
نمیتونم مخروبه وجودمو نشونت بدم
یک ماسک به صورتم میزنم و میام تا ببینمت
ولی من هنوزم میخوامت
میخواستم بعد از اینکه این ماسک احمقانه رو برداشتم
گلهایی که توی باغ تنهایی روییده بودن و درست شبیه تو بودن رو بهت بدم
ولی میدونم که نمیتونم تا ابد این کار رو تکرار کنم
باید مخفی بمونم
چون من یه هیولام
من میترسم
نابود شدم
خیلی میترسم
که تو هم اخرش منو تنها بزاری
یه بار دیگه ماسکمو میزنم تا به دیدنت بیام
تنها کاری که میتونم بکنم اینه که توی این باغ
توی دنیا
گل های زیبایی رو پرورش بدم که شبیه تو هستن
و به عنوان منی که تو میشناسی نفس بکشم
ولی من هنوزم میخوامت
هنوزم میخوامت
اگه به عقب برگردم
اگه فقط یکم، اینقدر
جراتمو جمع میکردم و روبروت می ایستادم
ممکن بود همه چیز با الان فرق داشته باشه ؟
گریه میکنم
اون نابود شده، افتاده
داخل این قصر شنی تنها شدم
و به ماسک شکستم نگاه میکنم
و من هنوزم میخوامت
اما هنوزم میخوامت
هنوزم میخوامت :)
تحلیل :
داستان در مورد مردیه که به خاطر ظاهر زشت و ترسناکی که داشته خودشو توی یه قلعه قدیمی حبس میکنه و تنها چیزی هم که بهش ارامش میداده باغ پر از گل داخل قلعه بوده. یه روز یه دختره میره تو باغش و گل میچینه و بعد از اون هر روز این کار رو تکرار میکنه. اون اوائل مرده عصبی میشه ولی واسه اینکه ظاهرش معلوم نشه همیشه فقط نگاش میکرده و جلو نمیرفته.
تا اینکه اروم اروم نسبت به دختره کنجکاو میشه و ناخودآگاه هر شب بیدار میمونده تا مطمئن شه حال دختره خوبه. بالاخره یه روز کنجکاویش بهش غلبه میکنه و دختره رو تعقیب میکنه اما صورتش رو با ماسک میپوشونه . متوجه میشه دختره خیلی فقیره و گل ها رو هم برای فروختن میچیده. مرده چند بار دیگه هم دختره رو تعقیب میکنه و هرچی بیشتر دنبالش میکنه بیشتر میخواد به دختره کمک کنه اما جرات نشون دادن خودشو نداشته. در نهایت تصمیم میگیره بهترین گل ها رو برای دختره بکاره تا کمکی بهش کرده باشه ، شجاعتشو جمع میکنه تا بره شهر و گل ها رو به دختر بده اما متوجه میشه که دختره از گرسنگی مرده.
آخرشم بر میگرده به قلعه ش و تا اخر عمرش خودشو سرزنش میکنه که چرا زوذدتر با ظاهر خودش کنار نیومد و به دختره کمک نکرد.
The truth untold _BTS