حالا..اهمیتی نمیدم اگه دیگه هیچوقت چشمام باز نشن
اما میخوام که بشن
ولی دیر، خیلی خیلی دیر
میخوام وقتی بازشون کنم ک انقدر فشار روی زندگیم نباشه
نمیدونم...من الان عزادار کیم ؟
عصبیم... حتی نتونسم طوری ک نیازه سوگواری کنم
نتونسم هیچکدوم از این رفتنا رو هضم کنم
وقتشو نداشم..باورشو نداشم!
باور نداشم دیگه عیدا..صدای خنده هاشون توی گوشم نمیپیچه
باور نداشم ک خانواده هاشون رو ول کردن و رفتن
باور نداشم آدم بزرگا هم افسرده میشن..
باور نداشم ک دیگه دستاشون دورم حلقه نمیشه...
اما..انقدر نزدیک بود..انقدر نزدیکه که هنوز صداها توی گوشمه
من جایی نرفتم..من کاری نکردم..
فرداش ازمون دادم..انگار هیچی نشده
فرداش شادی کردم..انگار هیچی نشده
فرداش تفریح کردم..انگار هیچی نشده
فرداش صدای گریه هایی که توی گوشم پیچید رو خاموش کردم..انگار هیچی نشده
فرداش کلمه ی "روژینا خیلی دوسش داشت" رو سانسور کردم...انگار هیچی نشده
ولی شده...شده شده شده شده شده..
شده بود...و من موندم و من
من موندم و تلنگرم
من موندم و ی عالمه اشک برای ریختن..اشکای لعنتی ای که بیرون نمیریزن..
من موندم و...تمام چیزهایی که از دست دادم
من موندم و..یه آغوشه دیگه که از دست رفته بود
حالا..تک تک اینا به وجودم چنگ میندازن..
ازم بالا میان..منو پایین میکشن
و من....نمیدونم که میتونم دوباره بلند شم ؟
جرر..الان تو چشمتون چیم ؟
ی دختره احمق؟ لوس ؟ زیادی احساساتی ؟!
هرچی..هرگوهی که تو ذهنتون ازم ساختین مهم نیس..حقیقته
همتون ی همچین حسی ته ته وجودتون دارین، ندارین ؟ (:
پس، فقط..گریه کنید
اگر چیزی روی قلبتون خش میندازه..گریه کنین
اگر مغزتون مُشوشه..گریه کنین
نه نه..گریه نه...هرکاری کنین که باعث میشه خالی بشین!
پوووف..حس بدی دارم که همش چصناله میکنم ایح
صوو..منتظر اسید باشین D: