"داره کمرنگ میشه.."
" مگه خودت این رو نمیخواستی ؟ تاجایی ک یادمه از این عدد بدت میومد"
"آره..اما مال وقتی بود که اون اتفاق افتاد، الان دیگه دوسش دارم"
مرد لبخند ملایم اما عمیقی زد و گفت " دلیلی هم براش داری ؟ "
پسر با چهره ی شادی سرش رو بالا برد و لب هاش گونه ی نرم و اصلاح شده ی مرد رو لمس کرد. روی صورتش لب زد " آره..این عدد باعث شد وارد زندگیم شی، و میخوام تا وقتی زندم با خودم داشته باشمش تا یادآور شیرینی وجودت بشه"
مرد قهقه ی مستانه ای سر داد و در حالی که پسر روی توی آغوشش فشار میداد گفت " میریم ترمیمش میکنیم...و یه دویست و بیست و دوی جدید میسازیم، ایندفعه برای من!"
و اون لحظه...پسرک مطمئن بود خوشحال ترین لبخند عمرشو زده.
+انتشار