𝒆𝒗𝒆𝒓𝒚𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈

بیزگیلی بلا بازی ^-^

222

"داره کمرنگ میشه.."

" مگه خودت این رو نمیخواستی ؟ تاجایی ک یادمه از این عدد بدت میومد"

"آره..اما مال وقتی بود که اون اتفاق افتاد، الان دیگه دوسش دارم"

مرد لبخند ملایم اما عمیقی زد و گفت " دلیلی هم براش داری ؟ "
پسر با چهره ی شادی سرش رو بالا برد و لب هاش گونه ی نرم و اصلاح شده ی مرد رو لمس کرد. روی صورتش لب زد " آره..این عدد باعث شد وارد زندگیم شی، و میخوام تا وقتی زندم با خودم داشته باشمش تا یادآور شیرینی وجودت بشه"

مرد قهقه ی مستانه ای سر داد و در حالی که پسر روی توی آغوشش فشار میداد گفت " میریم ترمیمش میکنیم...و یه دویست و بیست و دوی جدید میسازیم، ایندفعه برای من!"

و اون لحظه...پسرک مطمئن بود خوشحال ترین لبخند عمرشو زده.

 

+انتشار

۸ موافق

چ قشنگ:)

مرسیییی نظر لطفته ^^

این قسمتی از ی چیز دیگه س..کامل نخونیش نمیفمی D:

ولی بازم قشنگه...

مرسی اناناسم

عالی بود ^^

فقط کاملشو بذار من هنوزم فک میکنم این دوتا گین 0-0

چون هسن 😂

چشم 👶🏻❤

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
می دونی چیــہ ؟
گورِ بابای دنیـا و آدماش
یـادت نره، تا وقتی اسم من یـادته
توی آغوشم یه جای خالی برات هست ღ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان