خب اول بگم روزمره نویسیه...دوس ندارین لازم نیست بیاین بخونین ^^
خاب خاب خاببببببببببببب
باروننننننننننننننننههههههههههه
جیغغغغغ
از دیشب که رفتم دوچرخه سواری و بعد شام خوردم بارون شروع کرد ب باریدن تا الان که به صورت رگباری می باره
خیلیییییی خوجمله
صداش هیق T^T
جاذاب سسکیه منه 0-0
عرررر بالکن خیلیییییییییی سردههه
میخوام برم در اغوشه تاب ولی نمیشه هیق -0-
وای خیلیییی سلدههههه 0.0
منژمد شودم
موقع ناهار بسی با پدر شوخی کرده و با وی خندیدیم
زیرا او همیشه غذاهای خوشمزه مادر را با البسه خود شریک می شود
قبل از اینکه بخوابد مرا فراخواند و بسی در اغوش وی به سر بردم
اما نامردی کرد و برای تلافی به من حمله ور شد و تا توانست شکنجه ام کرد -.-
بسی با وی خندیدیم و بسی هم در بغل وی به ارامش رسیدیم
سپس بیرون امده و به طبقه بالا امدیم تا بسی اینجا بنویسیم
بسی هم خوابمان میاید و بسی هم میخواهیم در بالکن و میان باد و بوران برویم به اهنگ گوش فرا دهیم
بسی هم کامنت دوست داریم
بسی هم دلتنگیم
بسی هم پایان ;D