تو هرگز نفهمیدی چه در ذهن من میگذشت
هرگز سر بر شانه ات نگذاشتم
هرگز دستم را با دستانت گرم نکردم
حتی نفهمیدم که چگونه میشود واژه دوستت دارم را تلفظ کرد
و هیچوقت با بوسه هایم صورتت را گرم نکردم
حال که نیستی، گریستن ساده است
اما نمیخواهم اشک بریزم
هرگز به من نگفتی گریه نکن
هرگز ناراحت نشدی زیرا دوستت نداشتم
هرگز مهم نبود
اما عزیزم
حالا حس میشود
به شکل دردناکی نیستی
و این فضا پر است از نبود تو
نمیدانم
هرگز تورا دوباره خواهم دید ؟
هرگز خاطرات بیشتری با تو خواهم ساخت ؟
من نخواهم گریست
من نخواهم گریست زیرا خاطراتمان نباید خیس شوند
زیرا طوفان وجودم نباید دفتر عشقمان را نابود کند
من صبر میکنم، نمیدانم تا چه زمانی
شاید تا اخرین نفس
شاید تا ثانیه ای دگر
اما من همینجا
زیر همین اسمان
در کنار همین دریا
و روی همین زمین
منتظرت میمانم
منتظرت میمانم
حتی اگر هرگز نیایی
پ ن : متاسفم ک ب جای نوشته واقعی درم ی مش خزعبلات تحویل خودم و شما میدم :|