𝒆𝒗𝒆𝒓𝒚𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈

بیزگیلی بلا بازی ^-^

من غلام قمرم...

من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

 

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو

 

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم، نعره مزن، جامه مدر هیچ مگو

 

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

 

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

 

قمری، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

 

گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

 

گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو

 

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین، زیر و زبر هیچ مگو

 

ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو

 

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

 

"مولانا"

 

عاخ ک چقد رو این کراشم من :")

۶ نظر ۵ موافق

شمد

میشه هم همیشه ننوشت

میشه هم همیشه ننوشت

لازم نیس همیشه ارایه هارو کنار هم بچینم تا ارامش بگیرم...

عکاسی..

نقاشیم خیلی بده...اما میخوام امتحانش کنم...میخوام باهاش اشتی کنم..

از درون ساحل به درون شهرک!

ابرا رو نیگااااا خیلی ژیگر بودنننن

ولی ویلاها خرابش کردن!

 

خورشید خانوم 👀

شبیه 🌜 نشده ؟ 💬

 

 

ایندفه نور خورشید خانوم!!

انعکاسش تو اب منو کشته 🚶🏻‍♀️💃🏻

 

این اون خورشید خانومه س ک شبیه 🌜 بود ول از دور 👀

 

 

اینم عشق همیشگی من ماه!! :)

اینم همون شب و روز توی ی قابه اگ یادتون باشه 👀👀

بسه دگگگگ برین خونه هاتونننننن

نهههه دروغ گفتم 😂😂

بمونین

کامنت بدین

بعد برین 🚶🏻‍♀️👌🏻

۹ نظر ۸ موافق

چالش من در قالب دیگری...روز اول!

خب دیر شروع کردم پس امشب تا جایی که بتونم خودمو جلو میکشم!

شخصیتی ک انتخاب کردم برای عکس..خیلی از لحاظ ظاهری شبیه ب خودمه اما پسره..دوست داشتم با تغییر دادن جنسیت خودمو به چالش بکشم..

 

در میان انبوهی از کتاب ها....در کنار صندلی کوچکی و نردبان هایی با قامت های بلند..نور خورشید بعد از ظهر راه خود را برای ورود به قسمت دنج کتابخانه پیدا کرده بود و به زیبایی بر جای جای قفسه ها می تابید..

و اما در آن بین چیزی بیشتر از هرچیزی خودنمایی میکرد و آن موهای قهوه ای پسر بود که با برخورد نور به آنها به میزان قابل توجهی روشن تر شده بودند..

پسر جوان با حس نور گرم خورشید که بر روی ورقه های کتاب می رقصید سرش را بالا برد و به دنبال منبع نور گشت..گویی وجود روزنه هایی در سقف کار خودش را کرده بود و خورشید با ملایمت وسواس گونه ای بر کتابخانه ی فصلی می تابید و فضا را روشن تر از قبل می ساخت..

چشمان قهوه ای و کنجکاوش فضا را کاوید..از نردبان گذشت..از کتاب های روی هم چیده شده پرید، در قفسه پرواز کرد و در اشعه های نرم و روشن افتاب شنا کرد تا رسید به نور خورشید!

نمی شد محو ان صحنه نشد..نمی شد در رویا فرو نرفت...

افتاب بعداز ظهر شدت خود را از دست داده بود، به سوی پایین حرکت میکرد و دیگر زنندگی قبل را نداشت..در ازای ان آسمان رنگ صورتی روشنی به خود گرفته بود و غروب زیبایی را به هم زده بود..

گویی دورهمی چایی برگزار شده بود و همه زیبایی های اسمان در ان مهمان بودند..

شروع کرد به رویاپردازی...در همان حال..کتاب به دست و نشسته روی صندلی قدیمی کتابخانه..

پس از دقایقی که نفهمید چگونه گذشت پیرمردی که صاحب کتابخانه ی فصلی بود با صورت اخمالودی به فضا قدم برداشت و با دادی بسیار بلند پسر را به خود اورد..."ملوم هست چیکار میکنی ؟ اومدی اینجا کار کنی یا مجانی مجانی کتابای منو بخونی پسر؟ بلند شو..بلند شو دیگه تطیله..حقوقتم اخر ماه میریزم به حسابت..روز خوش."

و اینگونه بود که بدون اینکه اجازه زدن حرفی به پسر بدهد او را از ملکش پرت کرد بیرون!

در ان بین..هیچکس توجه نکرد که پسر هنوز غرق رویا بافی برای صحنه ای بود که دقایقی پیش دیده..

 

 

 

 

اخخخخ خیلی بد شد TT

چق بد ک تنها کسی ک خوندش خودمم!!

۵ نظر ۲ موافق

اگر...

اگر بعد از ترک شدن توسط معشوقه ت ب فکر انتقامی...

تبریک میگم تو از اولشم عاشق نبودی!

۱ نظر ۹ موافق

واقعن عنوان ندرم دیه

چیز زیادی ازین دنیا نمی خواهم

کمی عشق..

کمی عشق..

 

 

 

 

جررر من هیچوق نمیتونم با بابام قهر کنم!

۶ نظر ۲ موافق

بیاین ☻

از مبحث خدایان خوشتون میاد؟

اگر اره برم درمورد خدایان پست بزارم!

خودم ک خیلی دوست 😍

بازم هرچی شما بگین 😍

۲ نظر ۳ موافق

خدایان؟

چرا نباید خدایانی و الهه هایی مثل اپولو و ژوپیتر و فلورا و ...

یا حتی خدایان و الهه های ایرانی مثل اناهید و اذر و ...

رو بپرستیم ؟

۰ نظر ۳ موافق

چرت و پرتیات

 دیشب تصمیم گرفتی ی روز نیای

و امروز تلپی وسط بیان!!!

واقعن اعجوبه م من 😑

هوووووووووو

ایم بورد اینه هوس اینه مینی هوس بورد

🥺😭😭😭

از خدتون بگین

اگ همو نمیشناسیم اشنا شیم

۲۶ نظر ۲ موافق

هرهرهر

الانم ک مامان عزیز نازم با ملاقه بالا سرم ایستاده وقت اینه

ک برم توی تختم دراز بکشم...ب چت کردن خواهرم نگاه کنم

غلت بزنم..غلت بزنم و غلت بزنم

و درنهایت چشمام برن روهم

مدتی بعد باز شن

و این روند تا فردا صبح ادامه پیدا کنه

و من بازم خسته ب م سمت ریاضی!!!

پس...شبتون خوش ;P

۱ نظر ۸ موافق

من

گاها خودم تصور میکنم دیگران درموردم چطوری فکر میکنن و دقیقا هم بدترین حالت هارو در نظر میگیرم!

مسئله اصلی اینه ک واقعا درمورد من چطوری فکر میکنین ؟!

بگین...

فقط راسشو بگین..

۳ نظر ۳ موافق
می دونی چیــہ ؟
گورِ بابای دنیـا و آدماش
یـادت نره، تا وقتی اسم من یـادته
توی آغوشم یه جای خالی برات هست ღ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان